نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

دوست دارم زندگی رو

یه صبحه دیگه  یه صدایی توی گوشم میگه ثانیه های تو داره میره امروزو زندگی کن، فردا دیگه دیره   نم نم بارون، میزنه به کوچه و خیابون یکی میخنده یکی غمگینه، زندگی اینه همه ی قشنگیش همینه   خورشید و نورو ،ابرای دورو هرچی که تو زمین و آسمونه بهم انگیزه میده   رها کن دیروزو زندگی کن امروزو هر روز یه زندگی دوبارست، یه شروعه جدیده   دوست دارم زندگی رو، دوست دارم زندگی رو خوب یا بد، اگه آسون یا سخت، ناامید نمیشم ،چون دوست دارم زندگی رو دوست دارم زندگی رو   چشماتو وا کن یه نگاه به خودت و ...
23 مهر 1392

شرکت در دو جشن

پنج شنیه گذشته سالگرد تاسیس شرکت ما بود و ما سه نفری در جشنی که به همین مناسبت در تالار آرش ترتیب داده شده بود رفتیم و در کنار دوستان به ما خوش گذشت . نادیا هم که برای شعر خوندن به روی سن رفته بود و نوبت بهش نرسید که شعر بخونه ، دیگه دوست نداشت بیاد پایین . طفلی تا آخر برنامه روی سن بود که شعر بخونه ولی خوب وقت خیلی کوتاه بود و موفق نشد. بعد از اتمام برنامه بچه ها، رفتم که بیارمش گفت مامان تو برو من بعداً میام. همون جا موند تا برنامه بعدی هم تموم شد . من رفتم بغلش کردم و آوردمش ولی دوباره خودش رفت ولی وقتی دید نه بابا خبری نیست خودش با ناراحتی برگشت و گفت میخواستم شعر بخونم. موقع نهار هم بسیار دوستان من و همسرانشون رو با سخنرانیهاش مستفیض کر...
21 مهر 1392

روز جهانی کودک و هدیه ویژه

امروز روز جهانی کودکه، روزت مبارک گل بی همتای مامان. در ضمن امروز روز تولد مامان هم هست. من دقیقاً با تو سی سال تفاوت سنی دارم عزیزم. حال که تو سه ساله شدی من سی و سه ساله میشم. و من بالاخره تونستم  اون هدیه ی ویژه ای رو که برای سومین سالگرد تولدت برات در نظر داشتم درست کنم البته با همکاری بینظیر تو عزیز دلم. خیلی دوست داشتم که این هدیه رو برای روز تولدت آماده میکردم ولی خوب هم مواد اولیه اش دیر بدستم رسید و هم اولین باری که درستش کردیم بخاطر شیطنتهای بیشمار شما خراب شد و در این مدت، هم میترسیدم دوباره درستش کنم  و خراب بشه و هم دوست داشتم تاریخ تهیه اش یک مناسبت خاص باشه . مخصوصاً که دیروز خودت هم، با اصرار و خیلی محکم قول د...
16 مهر 1392

اولین ها - شستشوی سر

خوشگل مامان از بس که دیگه خانوم شده، دیروز برای اولین بار تو حموم خودش سر خودش رو شامپو زد و بعد هم شست و آب کشید و به قول خودش همه کفها به سلامتی رفتن. خوشحالم که روز به روز بزرگ شدن و بالیدنت رو میبینم عزیز دلم . این احساس که لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشی و مستقلتر از یک طرف یک حس شادی و ذوق برای مامان میاره و از طرفی یک حس دلتنگی بخاطر دورتر دورتر  شدن از ایام کودکی تو برای من میاره شیرین ترینم. همیشه در پناه حق سالم و سلامت باشی یکی یکدونه من ، تا من هر روز با شادی رشد و بالندگی تو را نظاره کنم و هر روز به توانایی های بیشتر تو افتخار کنم.   نادیا خانم در حال کیف کردن با لباسها و وسایلی که من از زمان نوزادیش...
10 مهر 1392

اولین سفر هوایی نادیا خانوم

هفته گذشته نادیا خانوم ما اولین سفر هوایی زندگی اش را تجربه کرد و به مدت چهار روز به جزیره کیش سفر کرد. از نزدیک هواپیما رو دید و سوار شد و کلی لذت برد و از پنجره بیرون رو تماشا کرد و البته از بستن کمربند هم به شدت فراری بود. یکشنبه عصر رسیدیم و برای اولین روز به سافاری رفتیم و در اونجا من و نادیا جونم شتر سواری کردیم و نادیا هم دیگه دلش نمیخواست که پیاده شه. وقتی ازش میپرسیدیم چطور بود میگفت خیلی خوب بود ولی تو مسیر یک دفعه یک بوی بد اومد فکر کنم شتره یک کارهایی کرده بود. و بعد هم برای خرید به پاساژ پردیس دو رفتیم. متاسفانه نصف شب نادیا یک دفعه از خواب پرید و شروع به استفراغ کرد و  خیلی هم ترسیده بود و تب داشت و...
6 مهر 1392
1